15 اردیبهشت 93

دیروز بی دلیل و با دلیل اصلا حال و روز خوبی نداشتم تصمیم گرفتم به هر ترتیبی که شده از خونه بزنم بیرون... یه چند تا از دوستان قرار بود بود برن کرج منزل دوستی به منم اصرار که بریم و آخر شب برگردیم اونم با مترو هر چی بالا پایین کردم دیدم آخرشب تنها برگشتن راستش کمی معقول نیست این شد با دوستی که هرازگاهی روانه پارک میشیم و قدمی میزنیم و گپ و گفتی میکنیم قرار گذاشتم و رفتیم پارک از ساعت 4 از خونه در اومدم یه 2 ساعت و نیمی گشتی زدیم و اون کار داشت و باید میرفت برا همین به ناچار تصمیم گرفتم برگردم منزل.. میدون ونک که رسیدم دیدم بهترین کار اینه که پیاده برم سمت خونه شاید حال و هوام بهتر بشه سرمو انداختم پایین و هندزفری در گوش و هزار هزار خیال اجق وجق (یا عجق وجق) در سر روانه منزل شدیم که یهو سر بالا آوردم دیدم جلوی یه سفره خونه هستم بنده هم سر خر را کج نموده مثل یه انسان ناخلف رفتم توش .. خیلی شیک سفارش یه قلیون و چای دادم و با نگاه های گاهی چپ چپ و گاهی متعجب دو نفره ها تک نفری نشستیم و دود و چای در حلقوممان ریختیم(دادو فک کنم این پست منو بخونه کشتنمو فرض بدونه) خلاصه چای خوردیم و قلیونی کشیدیم و پاشدیم باز راه افتادیم سمت منزل دوباره بین راه سرمونو بالا آوردیم دیدیم جلوی یه مغازه هستیم یه مانتو چشممان را گرفت ارزون بود و برای من که این تیپ لباس ها رو دوست دارم بسیار مناسب.. سه سوته خریدیم و دوباره سر پایین گاهی هم سر بالا اومدیم تا به پارک نزدیک منزل رسیدیم حالا ساعت فکر کنم از 9 گذشته بود دیدیم اصلا حوصله خونه رفتن نداریم برای همین سر خر مان را کج کرده رفتیم توی پارک یه دوری زدیم و یه نیم ساعتی نشستیم و تلفنی زدیم و غرولندی کردیم و پاشدیم روانه منزل بشیم که با یه تلفن و صحبت با یه عزیز تمام حال بدمان که تا اون موقع هنوز خوب نشده بود کلا روبه راه شد...


وقتی رسیدم منزل مهمان داشتیم و سلام علیکی کردم و رفتم مانتو رو پوشیدم همه گفتند به به و چه چه بهت میاد و چه لاغر شدی و از این حرف ها و شک نکنید هیچی مثه این، حال دمغ و بد یه خانم رو خوب نمیکنه که بهش بگن لاغر شدی یا جوون شدی ... البته حال من با اون تلفن کذایی خوب شده بود اما اینو که شنیدم خیلییییی سرحال تر شدم


خاله جان کوچیکه بیمارستانه و امروز عمل داره براش دعا کنید بنده خدا سال هاست بیماره.. این الان تنها غصه ایه که دارم...


زیاده عرضی نیست به خدا میسپارمتون

نظرات 6 + ارسال نظر
دادو چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ساعت 11:29 http://www.dado23.blogsky.com

سلام
از کی و کجا این حدس پیش آمده که من حکم قتل و ... می دهم !! من از کودکان مستقل هم خوشم می آید چه برسد به بزرگان !!
حریمی که بوی حرمت ندهد کشکی نیارزد !!
===
خیلی ها از همین هول است که حول عالم تنهایی نمی گردند والا تنهایی خواستن و تنهایی عمل کردن لذت خاصی دارد !! ( شاید همه چیز نه ، ولی خیلی چیزها حتما )

سلام دادو

از اونجا که میدونم با دخانیات از هر نوعش مخالفی اینجوری نوشتم ...

آره تنهایی خواستن و عمل کردن گاهی عالمی دارد اما فقط گاهی .. شاید برای من اینگونه باشه و دیگران با تنهایی خودشون بیشتر لذت ببرند...

ممنون که بهم سر زدی قربان

سیاوش پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 10:33 http://shadnameh-man.blogfa.com/

سلام
چه بخواهی چه نخواهی خواسته یا ناخواسته گاهی دلتنگت می کنند،بعضی مواقع خودت دلتنگ می شوی،گاهی ناخواسته بدون آنکه فکرش را کرده باشی یا بخواهی چیزهایی می بینی و می شنوی که دلتنگت می کند،گاهی.... این روزها بهانه های دلتنگی بسیارند و متفاوت؛اما این را بدان وقتی که آدمی دلتنگ می شود، خوب فکر می کند، خودش را مرور می کند،بهتر خودش را می شناسد،در بعضی از رفتارها و گفتارهایش تجدید نظر می کند، خلاصه مهم اینکه زندگی بکنی زندگی واقعی همینطور که شما انجام داده اید قدم زنان در طول مسیر تا رسیدن به منزل سر خر را جاهایی کج کردی که بهت انرزی داده
ولی اون لاغر شدنه را قبول دارم گاهی وقت ها بد جنس میشم وبه خانم های اطرافم می گویم فلانی فکر نمی کنی یک کم چاق شدی
ممنون از حضورت باز بیا پیش ما

سلام
بله قبول دارم که گاهی دلتنگ میشی و یا گاهی دلتنگ و غصه دارت می کنند اما خوبه یاد بگیریم این مواقع به جای غصه خوردن و زانوی غم به بغل زدن کاری کنیم که پشتش رو به خاک بمالیم کاری که من این روزها زیاد انجام میدم وگرنه داشتم به مراحل جبران ناپذیر افسردگی مزمن کشیده میشدم..
و یه چیز دیگه خواهش میکنم کمتر بدجنس بشید

ممنون بهم سر زدید حتما از مشتری های پرو پا قرص شما خواهم بود...

وفیق سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 12:08 http://hayel.blogfa.com

این یعنی خود خود زندگی
تو لحظه بودن و موندن و...


شاد باشی و شاد کام

ممنون از حضورت و همچنین دلگرمیت

شما هم شاد و برقرار باشی مهربان

مهدی دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 17:24 http://catharsis.blogsky.com/

حال و روز ما هم اینه دیگه .
یکی از بچه ها برای من نمیتونست کامنت بگذاره همین شیوه رو پیش کشیدیم . حالا چند روزه پیغام اون رو هم نمیتونم به کامنت تبدیل کنم .
فعلا داره از آسمون میباره .

جالبه اینم مدلیه برا خودش
اگه در مورد وبلاگ های من و تو هم این مشکل پیش بیاد مجبوری خودت یه سر بیای اینجا نظرت رو بگی و بری

مهدی دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 16:53 http://catharsis.blogsky.com/

- ان شاا... خاله زودتر خوب شه .
- مایه داری ها . قلیون و خرید مانتو و احتمالا چند لیتر بنزین هم خریدی ولی رو نکردی که نگیم خالی بستی .

- ممنون از دعات.

- یعنی به این سرعت لو رفتم؟؟؟

ممنون که سر زدی نمیدونم چرا تو نمیتونی برا من مستقیم کامنت بذاری؟ عجیبا غریبا...

گمشده در هارمونی دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 12:32

خوشحالم که روز خوبی داشتی، ایشالا ایشونم خوب بشن، ما هم دست به دعا هستیم !

ممنون گمشده عزیز امیدوارم به زودی پیدا بشی

و مرسی از محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد