حمیدرضا هندی

خیلی خوشمان آمد



لابد
به نظم و ترتیب تنهایی بر می خورد
اگر یک نفر می آمد و دور از تمام دنیا،
تنها بر سر من خراب می شد
زندگی را
در من مهندسی می کرد و
عذر بی کسی ام را می خواست..
چرب زبان عشق می شد و
لولای زنگار خورده نگاهم به زندگی را
از نو روغن کاری می کرد..
برای کابوس های تمام وقت من
زبان در می آوُرد و برای شادی، دلیل...
دست می انداخت، اشک را
و به بازی می گرفت شک را..
و به جنونم
آنقدر مظنون می بود
که به قدر کشیدن یک سیگار حتی،
از آغــــوشم عقب نشینی نمی کرد..
به کجای تقدیر خدا بر می خورد
اگر یک نفر می آمد که از هر سو مرا محاصره می کرد..
در هچل زندگی می انداخت تمامم را تا
جُم نخورم از بزنگاه آغوشش..
یک نفر..
که به وقت گرفتن چشمانم
تنها شکل اسم او
در ذهن کوچک تنهای من، نقش بندد..


سانسور نوشت های حمیدرضا هندی

نظرات 14 + ارسال نظر
فرهاد جمعه 26 اردیبهشت 1393 ساعت 00:59 http://an-rozha.blogsky.com/

به دنیایی که نامردان عصا از کور می دزدند
من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم
-----------------------
سلام
منتظر حضور سبزت هستم دوست گمنامم

سلام فرهاد عزیز حتما میام

مهدی چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ساعت 23:26 http://catharsis.blogsky.com

از تو خونه کامنت گذاشتم اگر موفق به کامنت گذاشتن بشم مشکل از کامپیوتر محل کارمه .

بله احتمالا مشکل از اونجاست الان که کامنتت اومد

سهیلا دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 21:45 http://fany-rooz-2001.blogsky.com/

سلام
یه پست موقت گذاشتم تا از دهن نیفتاده دوست داشتی برو بخون....

سلام

ببخش که دیر اومدم رفتم خوندم امید که دیگه هیچگاه دل نازنینت غصه نداشته باشه

سهیلا دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 13:03 http://fany-rooz-2001.blogsky.com/

به درک...به یه ور اسب نادر شاه که همچین کسی رو نداریم خاطره جانم....والا بغرعان.....آیکون سهیلایه درحال سوخیدن....

سلام خاطره ی مهربونم.میام و بهت سرمیزنم...مگه میشه دوستان عزیزم رو فراموش کنم.اما فعلا احتیاج دارم از وبلاگنویسی فاصله بگیرم...شاید یه روزدوباره اومدم...نمیدونم

ممنونم برای مهربونیات و بودنات عزیزم.
آدری ایمیلمو برات میذارم

والله به قرعاننننن به درکککککک (از همون آیکونای تو)


سلام به روی ماهت نمیدونم چرا فعلا نمیخوای وبلاگ نویسیت رو ادامه بدی اما مطمئنم دلیل موجهی داری و اگه مجبور نبودی اینکارو نمیکردی من منتظرم باز برگردی منتظرت خواهم بود برات ایمیل خودمو طی ایمیلی میفرستم ..

شاد و موفق باشی

سیاوش دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 10:22 http://shadnameh-man.blogfa.com/

این شعر شما سلول های خاکستری ما را به جنب جوش درآورد و چند بیت شعر یادمون آمد به این شرح:
همچون هلال بهر تو آغوش ما تهی است ای کوکب امید در آغوش کیستی؟
****
آغوشم از کشاکش حسرت چو گل درید شاخ گلی ندید شبی در کنار خویش
***
با خیال خشک تا کی سر به یک بالین نهم دست در آغوش با تصویر کردن مشکل است

به به شعر بارانمون کردید قربان.. مخصوصا آخری که بسیار حظ یا حض بردیم

ممنون سیاوش که بهم سر زدی خوشحال شدم باز هم بسیار

سیاوش دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 10:18 http://shadnameh-man.blogfa.com/

یاد وخاطره پدر آسمانیتون گرامی روحش شاد
همسر هم انشاا... از نوع مرد مردش پیدا می کنی
تبریک به دوستان مردتون
ودر آخر ممنونم که منو لایق دوست بودن دانستی وامیدوارم لیاقت این اعتماد را داشته باشم

ممنوننننننننن بابت محبتتون مطمئنم لایق هستید چون همسر و پدر با لیاقتی هستید

بازم روز مرد مبــــــــــــــارک

مهدی دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 09:49 http://catharsis.blogsky.com

شعر خوب و قشنگیه ولی نمیدونم چرا من حتی آغوش رو تو شعر فروغ بیشتر از شعر شاعرهای جدید درک میکنم .
( حتی عشق زمینی ) در شعر فروغ قابل لمس تره . وقتی فروغ میگه :
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد
در فاصله ی رخوتناک دو همآغوشی ...
حتی آدمی که سیگاری هم نیست و فقط یکبار این همآغوشی رو تجربه کرده خوب درک میکنه و تصویری ناب میده

موافقم باهات شعری چون شعر فروغ ناب تر و ملموس تره پخته تر و وزین تره... اما خب اشعاری مثل این هم دلنشین هستند و در عین سادگی حرف دل آدما رو میزنند برا همین مورد توجه قرار میگیرن...

مهدی ممنونم

فرهاد دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 09:11

خیلی قشنگ بود....
گاهی وقتا این کسی که میگی هستش خوبشم هست ولی یکی نیست به خدا بگه لطفا چوب لای چرخمون نزار بزار یه بارم رنگ خوشی رو ببینیم

فرهاد زندگی تا بوده همین بوده ....

یه زمانی عاشق بودم واقعا علاقمند بودم و پدرم مخالف اون وصلت... چه کارها که نکردم از اونجایی که آدم کله شقی بودم و چیزی رو که میخواستم باید به دست میاوردم زمین و زمان رو به هم دوختم تا بالاخره پدرم رضایت داد ما با هم ازدواج کردیم...
الان گاهی فکر میکنم بهترین عشق اونیه که وصال نداشته باشه چون عشق ماندگار میشه...
ممنون که مثه همیشه بهم سر زدی عزیزم

گمشده در هارمونی دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 03:04 http://lostinharmony.blogsky.com/

زیبا بود مرسی دوست من

موافقم

منم مرسی از بودنت

مسعود یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 22:38 http://donyaye-kaghazi.blogfa.com

مطمئنم که درک میکنی دوست خوبم :-)
واقعا متشکرم واسه دعای قشنگت بانوووووووو :-) منم امیدوارم .
ولی بازم میگم ، من مهربون نیستم ،
فقط زیادی ابله و احساسی هستم دوست خوبم :)))))))

تو مهربانی و مهربانی بلاهت نیست نشونه احساس سرشارت هست...
من در مهربانی تو شکی ندارم..

مسعود یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 22:06 http://donyaye-kaghazi.blogfa.com

نه اتفاقا به نظر من ، گریه برای مرد خیلی خوبه
بعضی بغض ها با سکوت و دود سیگار آروم نمیگیره دوست من !
گریه کردن مثل یه سوپاپ اطمینان میمونه ، البته برای من !
ولی جلوی چشم دیگران نباشه بهتره .
چون توی این جامعه برای اکثریت شکلی از تفکر حاکمه
که اگه مردی گریه کنه بی نهایت ضعیفه و کم آورده !
آره ، یه بار شکستمش همین غرور رو
هنوز که هنوزه جای شکستنش درد میکنه بانو جان.
مرسییی. مراقبشم.

میفهمم چی میگی و کامل درک میکنم...

مسعود یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 21:48 http://donyaye-kaghazi.blogfa.com

جدی؟؟؟؟
پس تو هم حسابی با این آهنگ حال میکنی بانو :-)
آره ، ولی به نظر من مرد باید توی تنهاییش ... !
هیچکس نباید ببینتش ، شاید من اینطوری باشم ،
اصلا دوست ندارم کسی اشکام رو ببینه.
شاید از غرور مزخرفم باشه :))
خوب دیگه هر کسی یه اخلاقی داره !!!!

همین که حاضر نیستی توی جمع گریه کنی یعنی معتقدی که مرد نباید گریه کنه...
به هر حال به نظر من باید گاهی اشک ریخت و خالی شد زن و مرد هم نداره

مراقب غرورت هم باش چیز خوبیه البته نه همیشه

وفیق یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 20:56 http://hayel.blogfa.com

نمیدونم دقیقا" کجاش

احتمالا حوالی اندام خاصش!!!!!

وفیققققققققققق؟؟؟؟!!

علی یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 17:30 http://harfe-dell2.blogfa.com/


تا یه بشقاب پر ته دیگ نخوری هم آروم نمیشی !

حالا خدایی خودت بلدی اینا رو درست کنی یا دستوراتشو از جایی کش رفتی؟

ممنون که بهم سر زدی جوون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد