24 فروردین 93

حالم خوش نیست آقا هیچکی نمیخواد بیاد این پست رو بخونه اونقده غم دارم که فکر کردم اگه چیزی ننویسم غمباد میگیرم...

خوب بودم هاااا اما یهو حالم دیگرگون شد پر از بغض و خشم و غصه و حقارت و دلتنگی وووووو هر چی حال بد و خرابه شدم..

می گم چی میشد از تنهایی اینقدر به تنگ نمیومدم که نخوام یه رابطه عاطفی رو شروع کنم که آخر همشون تکرار یه کلمه بشه "سرخوردگی"

اما نمیدونم چرا باز از رو نمیرم باز هی تکرار میکنم و هی تکرار می کنم این دور تسلسل رو...


چرا درسم رو نمیگیرم؟؟ چه شاگرد تنبلیم به خدااااا؟؟؟ خسته شدم از خودم...


شب ساکتی است
یا انگار هیچ کس در این دنیا نیست
یا شاید هم
من در دنیای کسی نیستم


پ.ن

- این تیکه آخر رو نمیدونم کی گفته به حال امشب من میخوره


- یه عالمه حرف دارم اما نمیتونم هیچ بنویسم انگار دلم لال شده...




نظرات 9 + ارسال نظر
مسعود پنج‌شنبه 28 فروردین 1393 ساعت 13:58 http://donyaye-kaghazi.blogfa.com

آره دیگه ، همه ی ما همینطوری هستیم
به قول معروف غوره نشده میخوایم مویز بشیم و شدیدا عجول هستیم
ولی باور کن تنهایی خیلی بیشتر از اون چیزی که خیلی ها میگن ترسناکه به نظر من زیباست و لبریز آرامشه
سامرست موام میگه : (( تنهایی چیزهایی به من یاد داده که سالها در جمع بودن و با دیگران بودن به من نیاموخت ))
شاد باشی تا همیشه دوست من
فعلا

مسعود جدا خوش به حالت که به این حال رسیدی کاش منم بتونم

منم شادی و آرامش رو برای تو عزیز آرزومندم...
بازم منتظرتم

مسعود سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 22:18 http://donyaye-kaghazi.blogfa.com

سلام دوست من
امیدوارم حالت خوب باشه و از هوایی که وقت نوشتن این پست داشتی خارج شده باشی .
اول اینکه بابت سر زدن به وبلاگ من واقعا متشکرم .
دوم اینکه تنهایی اونقدر ها هم بد نیست ، فقط یکم نیاز به زمان داره ، اولش شاید عذاب بده ولی بعدش تنهایی لذت بخش میشه
سعی کن تا میتونی به خودت سخت نگیر.
بازم پیشم بیا ، خوشحال میشم
فعلا

سلام بر مسعود عزیز
آره خدا رو شکر خیلی بهترم همون تنهاییه گاه و بی گاه باعث میشه قاطی کنم...
اینم فکر خوبی میتونه باشه که به تنهایی عادت کنم فقط یه مشکل کوچیک هست که من یه مقداری عجولم و اینکه زمان بدم تا به قسمت لذت بخش تنهایی برسم کمی باهاش مشکل دارم
به هر حال ممنون که بهم سر زدی جدا خوشحالم کردی

به امید دیدار دوباره

دادو سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 09:50

سلام
شماره 16 روز 29 اسفند زده بود و در آرشیو کلا 29 را ثبت نکرده بود !! برای همین آوردم روز 28 اسفند گذاشتم
.
یک آدرس ایمیل بفرست تا کابوس شیرین را برایت بفرستم برای روژان بنوعی پیش نیاز محسوب می شود

ممنون

مهدی سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 00:51 http://catharsis.blogsky.com

خیلی سعی کردم کامنت بگذارم که نشد .
توی بحث شما و فرهاد سکوت میکنم چون دیگه به لحاظ سن و سال من و امثال من دمده شدیم و میدون به شما جوونها دادیم .

میشه لطف کنید و نظر بدید؟؟ و خواهشا از دمدگی صحبت نکنید که من سر دسته دمده شده ها هستم دوست دارم نظرت رو بدونم...
منظریم مهدی

و من باب مزاح: مهدی بیا مهدی بیا

گیتاریست دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 23:30 http://guitarist0.blogsky.com/

جوابت به کامنت دوم فرهاد، حرف خیلی عمیقی بود، راستش اولین باری هست که همچین حرفی رو از یه زن می شنوم، همینطوره، شاید مردها تو ظاهر هم سعی کنن که نشون ندن که چقدر یه شکست داغونشون کرده، ولی در باطن خیلی خیلی ضربه می خورن و شاید هیچوقت خاطره اون عشق واقعی اول شون از ذهن شون بیرون نره. البته این به معنای وفادار نبودن به همسر فعلی شون نیس، زخم عشق قدیمی اینقدر عمیق هست که خوب شدنش یه عمر طول می کشه.

دقیقا همینطوره...
امیدوارم هیچکدومتون همچه ضربه ای نخورده باشید و نخورید ..
ممنون که اومدی گیتاریست جان

فرهاد دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 18:40

این حرفتو قبول دارم مخصوصا شهریوری ها مث من شش ماه ناز و عشوه کرد تا رفت تو دل بعدشم ویرانه کرد این خانه را.... فدای تو وظیفمه دوست عزیز گمنام

شهریور و مهر و آبان نداره این خصلت مردهاست...

امیدوارم خانه دلت همیشه آباد باشه و هیچوقت هیچکسی نتونه ویرانش کنه

فرهاد دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 17:58 http://an-rozha.blogsky.com

خب من که ندیدمت و نمیشناسمت همونطور که گفتی از نوشته هات چنین برم متصور شد... شاید اول راه نیستی خب من براساس اتفاقاتی که واسه یه مرد رخ میده برای تو هم تصویر کردم. من 6 سال گذشت تا تونستم به جایی برسم که وقتی طرفم خودش برگشت و اظهار پشیمونی کرد و باز ناز و عشوه بهش گفتم کاملا از دلم بیرونت کردم به هر طریقی که شد. اما شاید واسه جنس زن بیشتر و شدیدتر باشه... نمیدونم من تجارب خودم رو گفتم
امیدوارم هرچه زودتر خلاص شی

میدونی چیه فرهاد تجربه سالیان سال زندگیم اینو به من فهمونده که مردها به راحتی عاشق نمیشن وقتی هم بهت میگن دوستت داریم یه علاقه سطحی و الکیه اما وقتی دل میبندن از عمق دل و جانشونه.. مردها خیلی کم و خیلی دیر علاقمند میشن اما وقتی هم عاشق میشن عشقشون خیلی خیلی پایدارتره.. اما زن ها به خاطر احساسات رقیقشون خیلی زود دل میبندن و خیلی هم راحت تر از مردها دل میکنن.. برا همین اگه زنی شکست عشقی بخوره خیلی زودتر سرپا میشه اما یه مرد اگه شکست واقعا میشکنه و خیلی کم پیش میاد که بتونه دیگه کسی رو مثه همون عشق اول دوست داشته باشه....
بازم ممنونم به خاطر اینکه بهم سر میزنی و همراهمی

فرهاد دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 12:32 http://an-rozha.blogsky.com

اینها که میگی همش عواقب دلدادگیه ...تنها نیستی خیلی ها این مراحل رو طی کردن... منم رفتم... اما این مژده رو بهت بدم یه وقت میاد که سبک میشی اما دیگه عشق رو باور نداری به این نتیجه می رسی تنها تو اون لحظه ای که هستی خوش باشی یا تنها با اون کسی که در زمان حال باهاته خوش باشی و به آینده فکر نکنی... تنها مسکنی که شاید بدردت بخوره داشتن دوستای زیاد و داشتن برنامه های متنوعه . البته یک راه دیگه هست که زودتر جواب میده. بهش میگن جایگزینی... تو باید کسی رو جایگزین کنی که مراتب انرژی که ازش میگری چندبرابر نفر قبلی باشه... اوایل سخته اما جایگزین میشه و بعدش دیگه یاد میگری ببینی ودل نبندی... شاید متوجه حرفام نشی آخه هنوز اول راهی .... امیدوارم تو درد و مشکلات و سختی های که من کشیدم رو نکشی ... آخه من تا ته لجنزار رفتم و برگشتم متاسفانه

ممنون از نظرت...اما فرهاد از کجا میدونی من اول راهم؟ راهی که من طی کردم خیلییییییی طولانی تر از اونیه که حتی فکرشم بکنی سنم کم نیست و تجربه هام هم همینطور... نوشتم شاگرد تنبله کلاسم برا اینکه احساسم دختر 18 ساله است و خودم یه زن.... چندین و چند ساله.. برا همین نوشته هام که از احساسم بر میاد سنم رو خیلی کم نشون میده خودم این چند روزه که نوشته هام رو میخونم متوجه میشم چقدر نوجوونم ... هم دردم میاد هم خوشم میاد ...
جایگزین ها هم وقتی از روی احساس باشه تردید ندارم عاقبتش همینه که الان هست چه موقع میخوام بزرگ بشم نمیدونم و اینجور که پیش میرم فکر نکنم سن احساسیم هیچگاه به سن شناسنامه ایم برسه..
به هر حال ممنونم از محبتت که میخونیم

گیتاریست دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 01:08 http://guitarist0.blogsky.com/

مرسی بابت پیشنهادهای سینمایی خیلی دوس داشتم یه نفر هم همراهم می اومد، ولی اگر هم مث همیشه تنها بودم، حتما میرم طبقه حساس رو می بینم.

خواهش میکنم منم حتما یه روز بالاخره میرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد